من و استادم نشر نیک فرجام
کدکالا: 12569
بازدید: 2,225 بار
وضعیت: موجود نیست
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی
سرزمینی که خدا آفریده مایه شگفتی شیطان شده بود مرکز زمین یعنی آنجایی که فقط یک وجب از خاک آن کشف شده بود جایی بود که خوبی و بدی آینده و گذشته ما هیچ معنایی نداشت و دیاری بود بدون زمان زمان فقط در حال جریان داشت و در سرزمینی به دور از هر جنگ و خشونت و بلوایی آنجا به قدری زیبا بود که حتی فرشتگان گاهی زبانشان از این همه زیبایی بند می آمد شاید برای اینکه دوباره توانایی تکلم خویش را به دست بیاورند باید دیده بر هم می نهادند که اگر این طور هم می شد باز هم در دل جایی از خلا برایشان باقی می ماند اگر آنچه که دیده بودند به یاد میسپردند ذهنشان همیشه درگیر آن می شد اینگونه بود که نیمی از افرادی که به این سرزمین ناشناخته گام مینهادند با حس غریب در قلبشان باز می گشتند و نیمی دیگر با ذهنی پریشان گروه اول آن دسته که حسرت به دل داشتند عاشقان نام گرفتند و گروه دیگر که با سوالات بی شمار در سر روبرو شده بودند شاگردان نامیده شدند گروه اول آموزنده عشق بودند و گروه دوم عاشق آموختن اوستا سینان این حرفها را به ما ۴ شاگرد خود میگفت او هنگام گفتن این حرف ها چنان سرش را پایین می آورد و به سمت ما خم می شد که گویی قصد دارد درون ما را ببیند بعد نگاهش را کمی بالاتر می آورد و به چشمانمان خیره می شد خودم هم می دانم که نباید اینطور فکر کنم مگر من که بودم جز یک پسربچه نادان اما هر وقت که استاد اینگونه سخن می گفت حس می کردم که خطاب به سه شاگرد دیگر این حرفها را میزند وقتی که نگاهش را به من میانداخت از ترس این که با نگاهم آزارش دهم دیده از او بر می گرفتم شاید او از همان ابتدا فهمیده بود که در این راه با پشتکار زیادی دارم ولی می دانم می دانم که وقتی نوبت عاشقی من هم برسد باز اندر خم یک کوچه ماندهام کاش قدرت این را داشتم که نگاهی به عقب خود بیندازم و بگویم که در این زندگی همانطور که شوق آموختن داشتهام مشق عاشقی هم کردهام اما اگر دروغ بگویم چه آن وقت است که روز قیامت دیگی از آب جوشان انتظار مرا خواهد کشید دیگر پیر شده ام مانند چنار پیری که از درون تهی شده است آفتاب عمر من نیز به لب بوم رسیده است به خاطر دارم که ما شش نفر بودیم استاد ما ۴ شاگرد و فیل سفید و ما همه چیز را با هم می ساختیم پلها مکتب خانه ها کاروانسراها همه را با هم ساختیم کوه خاطراتم اینک آب شدهاند و آبراهههای کوچکی از آن باقی مانده است حتی چهره ها را فراموش کردهام تمامی پیمانها را به یاد دارم عجیب است نه اما فقط پیمان هایی را که باهم وعده کردیم نه آن قولهایی که عمل کردیم چه حس غریبی است فراموش کردم چهرههایی که از گوشت و استخوان هستند و به یاد آوردن حرفهایی که از نفس بر می آیند همه یک به یک رفته اند و فقط من مانده ام این که چرا آنها مردند و من تا این سن باید زنده بمانم خدا میداند و بس حالا هر روز به گذشته فکر میکنم به آن شهری که روزی ترکش کردم به آدمهایی که از مقابل بناها میگذرند و به آن نگاهی میاندازند بی آنکه لحظهای درنگ کنند و بیاندیشند که چه کسانی این بناها را علم کرده اند گویی باور دارند تمام بناهای اطراف شان از زمان حضرت نوح بوده است اما باید بدانید ما بودیم که هر روز آن بناها را می ساختیم و هر سال کامل تر از پیش می شدند میگویند استانبول شهر نسیان است و فراموشی گویی اینجا همه چیز را روی آب می نویسند به جز آثار استاد را کارهای استاد نه بر آب که بر سنگ حک میشود ما یکی از این سنگ ها را به مانند راز گران بها نگه داشته ایم خیلی از نشانه هایش بر اثر مرور زمان فرسوده و نابود شده است اما نشانههایی که ما در آن حس کردهایم هنوز هست نمی دانم کسی آن را پیدا کرده است یا نه اگر پیدا کردهاند توانسته اند معنیاش را دریابند از میان صدها اثری که از استاد به جا مانده است از بین هزاران سنگ سنگی وجود دارد که مرکز زمین در آن جای گرفته است بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند بیستک کتاب امکان خرید اینترنتی کتاب های کمک درسی و کتابهای عمومی رمان و داستان را با تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد معمولاً هیچ گزینه ای در کنار کیفیت کالای یک فروشگاه به جز تخفیف نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد به خصوص اگر این تخفیف ها مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این روزهای پایانی سال برای بچه های کنکوری است در چنین وضعیتی نقش پررنگ بانک کتاب هایی همچون بانک کتاب بیستک بسیار نمایان می شود بانک کتاب بیستک با تخفیف های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش آموزان و کنکوری های عزیز شرایط ویژه رقم زده است
نویسنده: الیف شافاک
مترجم: مینا امیری