افق
product-details

دل آوار نشر آداش

مولف لیلا عبدی انتشارات آداش

کدکالا: 10780
بازدید: 920 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

عنوان: خرید کتاب دل آوار انتشارات آداش
 کتاب دل آوار از مجموعه کتاب های انتشارات آداش می باشد که در بخش ابتدایی کتاب این چنین آمده است. فصل اول. یا حسین مردم بزرگ به دادم‌ برس. صدای جیغش خانه را برداشته بود بزرگ خوان همیشه آرام و جدی نمی توانست آرام بگیرد بلند شد و وضو گرفت. بیدک بیا ملکت مرد آی مردم خدا. بیدک جوان با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و با زانوهای لرزان روی زمین نشست ملک را عاشقانه دوست داشت خیلی بیشتر از مادری که او را به سرهنگ سپرده بود تا به عنوان خدمتکار پیشش بماند و با خدمتکار که نه درست مثل پسر سرهنگ تدین شود. اسمش حالا در شناسنامه هوشنگ بود و فرزندخوانده سرهنگ. بزرگ در تایید حرف جعفر رئیس پاسگاه سری تکان داد و نگاهش در نگاه پسرک سیه چرده ی کوچکی گره خورد که کنار درخت خرما ایستاده و به او زل زده بود. حواست کجاست تدین. بعد نگاهش را گرفت پسرک مووز شش هفت صالح اریانی را دید که اون نگاهش می کرد تنها لباس شلوارکی کهنه و خاکی که روزگاری شاید سیاه رنگ بود. اهم هایش در هم رفت و گفت سیاهه. کلین با خودش گفت چشمهای معصومی داره. جعفر صحبت را ادامه نداد و گفت از سرکشی که برگشتی خبرم کن. و وارد پاسگاه شد دین اشاره کرد نزدش بیایید پسرک با تردید آمد و در فاصله دو قدمی اویز داد چشمهای گردش را به او دو خط سفیدی چشمش در آن صورت سیاه و برق می زد اسمت چیه. صدای مثل زنگ زیر و تندی میماند بیدک. بزرگ با ابروهای بالا داده او را نگریست چی. دوباره تکرار کرد بیدک. لبخند روی لب بزرگ نشست اسمش هم مثل خودش عجیب بود سرش را نزدیک صورت او پایین آورد و چشم درد چشم دوخت نخود چی میخوری. بیدک نگاهش کرد و حرفی نزد بیا ببین چه خوشمزه است. این که همان طور که به او زل زده بود نخودچی ها را از دستش گرفت و خواست همه را در دهانش بریزد بزرگ دستش را گرفت و گفت آرام پسرم کم کم. باشه. کودک سرش را تکان داد خواست طرف بزرگراه عملی کند که نصف نخودچی ها روی زمین ریخت بزرگ کنارش روی دو پا نشست و گفت نه اینارو برندار کثیف شدن دیگه. چشم های بیدک پر اشک شد و بغض کرده گفت فوتش می کنم. بزرگ لبخندی زد و گفت دوباره بهت میدم اینارو نخور. آب دهانش را قورت داد و گفت آخه اینا حیفه. رد نگاه بیدک را گرفت که به نخودها بود آهی کشید و زمزمه کرد تو چه میفهمی هیچ چیه بچه. مشتی دیگر در دستان او ریخت و گفت خونت کجاست. بیدک به سمت روبروی پاسگاه اشاره کرد و گفت اونوره. بزرگ نگاهی و آن صندوق و گفت بابا چیکاره س. نگاه بیدک روی نخودچی های بین دستانش بود که ایان این بار نیز داد با حواس پرتی گفت رفته دریا...بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب‌ کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم مي‌سازد. معمولا هيچ گزينه‌اي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نمي‌تواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ به‌خصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتاب‌کمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماه‌هاي پاياني سال براي بچه‌هاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتاب‌هايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان مي‌شود. بانک کتاب بيستک با تخفيف‌هاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانش‌آموزان و کنکوري‌هاي عزيز شرايط ويژه‌رقم زده است.