افق
product-details

ایستگاه نشر ایجاز

نویسنده: پوریا منزه انتشارات ایجاز

کدکالا: 10796
بازدید: 854 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

گزیده ای از کتاب ادبی ایستگاه نشر ایجاز... صدای قطار از حلقه های پیچ در پیچ و ناهموار عبور می‌کند و وارد تونل گوشم می شود چشم ها را آرام باز می کنند اولین تصویری که از پنجره به چشم ها می نشیند درخت های کاج بلند در صف تند تند به نوبت از قطار جا می مانند شاخه ها حجیم و انبوه پشت شان پیدا نیست گیج و منگ و رنگ چشم ها را می مانند بدون هیچ خط و خراش ای توی قطار نشسته ام چشم ها را چند بار باز و بسته می کنند هنوز توی قطارم کی سوار قطار شدن تصویر های ریز بنا مفهومی در ذهنم جا مانده اند خاطرات نامربوطی که انگار هر کدام هویت مخصوص به خودشان را دارند مثلاً روی ابر نشسته ام رو به زمین و قهقهه میزنم جانی واکر سر میکشم و دود مارلبرو قرمز را به آسمان حواله می کنم در خاطره ای دیگر پشت یک در آب ایستاده اند و نمی دانم باید در را باز کنم یا نه در ماجرایی دیگر پشت لپ تاپ نشسته‌اند و هرچه تلاش می کنند آنچه روی مانیتور می بینم را بخوانم نمی توانم ذهنم یک گره کور خورده و هرچه فکر می‌کنم تصاویر به هم ربط پیدا نمی‌کنند چشم‌ها را از پنجره برمی‌دارند و داخل قطار می‌اندازند کوپه در کار نیست کنارم دو زن دلیلی دیگر با دو سرنشین که هر دو چشم هایشان بسته سپس راهرو و سه صندلی دیگر سیاه پوست گنده ای کنارم چشمها را باز می کند و می مالد خمیازه ای می کشد و چشم‌های درشتش را سوی من می گرداند چند ساعت خواب بودم مچ دستم را نگاه می کنم ساعت ندارم سیاهپوست نگاهش را از من بر می گرداند و قطار را می گردد دهانش را اندازه تونل باز می‌کند و به سه چهار ثانیه نصف اکسیژن موجود در قطار را میبلعد کنار او پیرزنی نشسته که باید حداقل هفتاد سالی داشته باشد او هم چشم ها را باز می کند ابروها را بالا می اندازد اول به سیاه پوست سپس به من نگاه میکند و با صدای بلند می پرسد لازانیام تو ماکرویو موند نسوخت سیاه پوست که هنوز چشم‌هایش گرد و درشت است جواب می دهد زیرشو کم کردی ابروهای پیرزن پایین می‌آیند لب‌هایش به لرزش ریزی دارند که به نظر ارادی نیست این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند قرار بود بیاد قصد بلند شدن دارم ولی به کمربند گیر می کنم دنبال گیرش میگردم سمت راسته کنار صندلی چهاردکمه به شکل مربع کنار هم جا گرفته اند روی یکی از آنها کمربندی با چفت باز هک شده فشارش می دهند کمربند با صدای تیک ریزی از چفت و قفل آزاد میشود آرام آرام با سرعت کم و حساب شده‌ای نوار برزنتی سبز و آبی از چپ به راست می رود و وارد سوراخ می شود خیلی مدرن و منظم روی دکمه دیگر کمربند چفت بسته دارد دو دکمه دیگر با طرح پنجره یکی فلش رو به بالا و دیگری فلش رو به پایین فلش پایین را فشار می‌دهم و از جا بلند می‌شوم چراغهای توالت در انتهای واگن چشمک صورتی میزنند پسر بچه ی ده دوازده ساله ای جوری دستش را در دماغش کرده که انگار دنبال چیز با ارزشی می گردد دختری با موهای قرمز توی آینه مربع کوچکی ماتیک میزند و با زبانش ماتیک را روی لبش پخش می‌کند مرد میانسال دارد سر کچل اش را میخاراند پسری با موهای فر بلند سرش را به پنجره چسبانده و به بیرون زل زده است زن جا افتاده ای چشم ها را مدام باز و بسته می‌کند انگار کنتاکتش خراب شده باشد آبی به صورتم میزنم در آینه دستشویی دنبال اثری خاطره‌ای چیزی میگردم که قبل از بیدار شدن در قطار را یادم بیاورد شاید در پس زمینه ذهنم چیزی برای تحلیل و بررسی وضعیت موجود باقی مانده باشد با ذره بین می افتم به جان ریخت و پاش پخش و پلا های مغزم بلکه لابلای بایگانی در هم بر هم ذهنم چیزی پیدا کنم پرونده روی پرونده در طبقه بندی های منظم روی هم انباشته شده اند ولی انگار قدرت نزدیک شدن به لایه‌های زیرین ذهنم را ندارم
نویسنده: پوریا منزه
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ایستگاه نشر ایجاز اثر کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.