اثریا نشر سوره مهر
کدکالا: 10845
بازدید: 933 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی
عنوان: خرید کتاب اثریا انتشارات سوره مهر
جنگی بوی عجیبی داره وقتی بلند شه خیلی طول میکشه تا بره. یه ترکیبی از روی آشغالی که توی گرما میمونه با گوشت سوخته و همه اینا با یه طعم شیرین. پامو که گذاشتم روی باند فرودگاه دمشق باز همین بو می آمد. فکرم و باز مشغول کرده بود به خودش. داشتم فکر می کنم که همه جا جنگ همین بود رومیده یا فقط سوریه است که این طوریه. شاید هم ترکیب جنگ با آب و هوای مدیترانه اینجوری میشه. وسط همین فکرا بودم که غول بی شاخ و دم آهنی از باند جدا شد. تو دلم برای بار هزارم تکرار کردم این دفعه اصلاً نباید بمیرم. نمیشه که ناسلامتی شب عیده. الان وقت خوبی برای مردن نیست تمام تکه های داخلی هواپیما را باز کرده بودند تا سبک تر بشه. صدای چهار تا موتورش آدم و روانی می کرد. هندزفریمو بیشتر تو گوشام فشار دادم و صدای موسیقی را زیاد کردم. الان وقت خوبی برای مردن نبود. اگر این دفعه میمردم از این به بعد هفت سین و نوروز براش میشد آیینه دق. دیگه شروع بهار براش می شد خود خزون. آدم بهتره یه وقتی و یه جوری بمیره که بعد از یه مدت بقیه بتونن فراموشش کنن. فراموشی نعمته. خودم به تجربه اینو می دونستم. شهادت سعادت ولی اگر شب عید باشه زمانی که سفره هفت سین پهن شده بازمانده ها رو بیچاره می کنه. بهار و هفت سین و بازار شب عید و لباس نو و هرچی که مال عید میشه آینه دق هر طوری که حساب میکردم موقع خوبی برای مردن نبود. وقتی دیواره های ضد صدای داخل طیاره را بر می دارند اصلا نباید توقع داشت که صندلی در کار باشه. همه با هم نشسته بودیم کف هواپیما و تکیه داده بودیم به دیواره هاش. اونایی که دیرتر رسیدن روی رمپ ورودی نشسته بودن و احتمالاً تا میرسیدیم قندیل میبستند. یکی از مسخره ترین صحنه های زندگی مو چند دقیقه قبلش دیدم. افسر امنیت پرواز جلوی رمپ ورودی هواپیما روی یک صندلی تاشو نشسته بود و سرشو انداخته بود پایین. انگار خودش هم از شغلش خجالت میکشید. حدود ۲۰۰ نفر مرد جنگی با اسلحه و مهمات داشتن سوار هواپیما می شدند. احتمالاً با خودش فکر میکرد چه توقعی از من دارند گفتن بشین اینجا. خود من هم همین سوال اومد تو ذهنم و خندم گرفت خنده دار بود. میخواست چیکار کنه دقیقاً بازرسی بدنی مون کنه. ما که داشتیم جلوی چشمش با خودمون مسلسل و نارنجک می بردیم تو هواپیماش. زندگی اونم ریخته بود به هم باز یادش افتادم. یه صدایی تو کله ام می گفت اگر این دفعه بمیری زندگی همه رو میریزی به هم اولین بار بود که با هم صحبت میکرد. قبل از ما یه پیرزن با یه پسر نوجوان همراهشو سوار هواپیما کرده بودند. پیرزن روی ویلچر بود از خودم سوال کردم اینجا چیکار میکنه. خوب قطعاً جوابشو نمی دونستم واسه همین بیخیالش شدم و سعی کردم ندید بگیرمشونبانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.