افق
product-details

9 نوامبر اثر کالین هوور نشر نیک فرجام

نویسنده: کالین هوور و ترجمه: سودابه مرادنیا - انتشارات نیک فرجام

کدکالا: 12769
بازدید: 1,674 بار
وضعیت: موجود نیست
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

فالون نمی‌دانم اگر این دیوان را به سر او می زدم چه صدایی میداد شیشه ضخیمی داشت سر او هم محکم بود احتمالا صدای گرومب بدی می داد نمی‌دانم اگر خونریزی می کرد جنس دستمال کاغذی روی میز در حدی بود که بتواند آن همه خون را جذب کند او گفت خوب آره من کمی شوکه شدم اما اتفاقا میافته صدای او باعث شد لیوان را محکم در دست نگه دارم تا واقعا به سر او اصابت نکند صدایش را صاف کرد سعی کرد با کلام آرام بگوید اما کلامش هنوز هم برای من مثل چاقوی برنده بود فالون تو چیزی میخوای بگی با نی به قسمت تو خالی قالب یخ ضربه می‌زدم و تصور می‌کردم که به کله او ضربه میزنم مثل یک بچه لوس و ننر نق می زدم انگار نه انگار که ۱۸ سالم شده بود چی ممکنه بخوام بگم می خوام بهت تبریک بگم پشتم را به بوت ۱ پشت سرم تکیه دادم و دست به سینه نشستم به او نگاه میکردم نمیدانستم پشیمانی که در چشمانش می بینم به خاطر ناامید شدن از من است یا کلاً اینطور رفتار می‌کند تقریبا ۵ دقیقه بود که رویش را به طرف صحنه ی نمایش برگردانده و ساکت نشسته بود دوباره به طرف من برگشت و مجبور شدم مخاطب او باشم با انگشت کنار فنجان قهوه ضرب می زد و متوجه بود که چند دقیقه است که ساکتم تپ تپ تپ تپ تپ فکر می کرد چیزهایی را از من بشنود که انتظار شنیدنش را داشت اما دو سال بود که به اندازه کافی دو رو بر من نبود تا بداند که دیگه همون دختر سابق نیستم وقتی وجود او را نادیده گرفتم آه کشید و آرنجش را روی میز گذاشت خوب من فکر میکردم تو بخاطر من خوشحال میشی سرم را به زور تکان دادم و گفتم برات خوشحال بشم احتمالاً جدی نمیگه شانه هایش را بالا انداخت و با خودپسندی لبخندی زد و گفت من نمی دونستم که هنوزم توانایی پدر شدن را دارم با صدای بلند باورنکردنی ای خندیدم و با طعنه گفتم فقط انجام این کار کسی را پدر نمیکنه خنده خودپسندانه او ناپدید شد به پشت تکیه کرد و سرش را به طرف دیگر برگرداند خننده زیبایش محو شد تکیه داد و سرش را به یک سمت خم کرد هر وقت نمی دانست چه عکس العملی نشان دهد سرش را به یک طرف خم می‌کرد درست مثل اینکه خیلی عمیق داری فکر می کنی و هر احساسی را می‌پذیری ناراحتی تواضع پوزش همدردی یادش نمی‌آید که بیشتر عمرم را مربی من بوده و به نظر می‌رسد که این اولین چیزی بوده که به من یاد داده است از جوابم دلخور شد و گفت تو فکر می کنی من حق ندارم خودمو پدر بدونم چی باعث شده که درباره من اینطوری فکر کنی بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت می کند بیستک کتاب امکان خرید اینترنتی کتاب های کمک درسی و کتاب‌های عمومی رمان و داستان را با تخفیف و ارسال رایگان فراهم می سازد معمولاً هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای یک فروشگاه به جز تخفیف نمی تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد به خصوص اگر این تخفیف ها مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این روزهای پایانی سال برای بچه های کنکوری است در چنین وضعیتی نقش پررنگ بانک کتاب هایی همچون بانک کتاب بیستک بسیار نمایان‌ میشود بانک کتاب بیستک با تخفیف های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش آموزان و کنکوری های عزیز شرایط ویژه رقم زده است
نویسنده: کالین هوور 
مترجم: سودابه مرادنیا