افق
product-details

شووآ نشر آموت

نویسنده: شیوا پورنگ انتشارات آموت

کدکالا: 7281
بازدید: 956 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

گزیده ای از کتاب ادبی شووآ نشر آموت مهرسیما بلند بالا نبود اما انگشتانش ظریف و کشیده بود آرام آنها را روی نرمی حریر پرده می کشید انگار که بخواهد روی هوا شعر بنویسد همانطور که در نوجوانی می‌نوشت و بیشتر از همه شعرهای فروغ را انگشتانش را روی هوا می کشید و می نوشت دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهند شد می دانم می دانم می دانم این کار را وقتی می کرد که توران یامحمد نگاهش نمی کردند اگر می‌دیدند باید جواب پس می داد با ترس به مادر و با خنده به پدر بابا محمد می‌خندید و شکلاتی می‌سراند ته جیبش طوری که توران نبیند توران ابروهایش را در هم کشید و می‌پرسید زود باش بگو چی می نوشتی منو مسخره می کردی یا بابات را محمد به مهرسیما چشمک میزد و مهرسیما سرش را پایین انداخت و لب هایش را روی هم فشار می داد تا کلمه بیرون نجهد حالا با انگشتانش روی پرده روی دیوار روی شکم برآمده آش وقتی می نوشت که سعید سرشب گیتارش گرم باشد یا مشغول کار با لپ تاپش یا مشغول دنبال کردن سریالهای محبوبش تا خود می فراهم کند و برای پسرک فسقلی در شکمش بنویسد سلام امروز آسمان معلوم بود هوا تمیز و درخشنده و ماه اما من به ما گفتند تو در نیار که ماه من داره میاد خیلی نزدیک خیلی زود خیلی معلوم خیلی خوب بود مهرسیما فاصله بین پیشخوان آشپزخانه تا پرده ها را قدم می زد و مقابل پرده حریر با طرح های کرم و قهوه‌ای و نارنجی روشن ابروبادی در همین ستاد روی حریر می‌نوشت تو را به چه نامی صدا بزنم و انگشتش می‌رسید به دکور پرده که ساتن سنگین و ضخیم بود یک قدم به عقب می رفت و به پرده نگاه می کرد پرده اگر کنار می رفت به جای یک پنجره دو پنجره کوچک ظاهر می‌شد خانه نوساز نبود اما مهرسیما عاشق ونک بود سعی کرده بود به پرده دوز بفهماند که پنجره ها از حد معمول کوچکترند و اگر می‌تواند یک پرده بزرگ بدوزد که دیوار باریک بین پنجره ها را هم بپوشاند اینطوری دو پنجره کوچک می‌شوند یک پنجره بزرگ پرده دوز لبخند می زد و سرش را کج می کرد می گفت که چیزی نمی فهمد که حتماً باید خودش ببیند بعد خندیده بود و گفته بود ای ارباب شنیدن کی بود مانند دیدن و مهرسیما چقدر آدم های قدیمی را که مدام ضرب المثل می گویند دوست داشت پنجره ها را اندازه گرفته و خنده کنان گفت بود که حق با شما بود این دو پنجره روی هم با دیوار بین شان به اندازه یک پنجره است سعید صدایش کرده بود که برادر بیا اینجا این اتاق را ببینیم برای این یکی هم باید پرده بدوزی آبی زنگاری با طرح های پسرانه مهرسیما زمزمه خیلی پیشه کنید و بعد صدای شاد و سرحال سعید به گوشش رسیده بود اگه مثل همونی باشه که دیدم عیبی نداره اندازه‌اش رو بگیر و هم اینجا بنویس مهرسیما به چایساز خیره شده بود آب داخل کتری شیشه ای به جوش افتاد مهرسیما در قوری دو قاشق چای ریخته بود آن وقت از فکر چند روز آینده که هر روز باید برای صبحانه و عصرانه چای بگذارد لبخند زده بود قوری را تا نیمه پر از آب کرده بود فکر کرده بود شاید اولین بچه دختر باشد سعید هم چه عجله ای دارد حالا کو تا بچه دار شدن سعید خم شده و گونه مهرسیما را بوسیده بود عروس خانوم خوشگل مهرسیما نگاهش را به پایین دوخته بود که بینی اش را فشار داده و سینه چای را برده بود گلدان کوچک داخل سینی در دستان مهرسیما باقی مانده بود سینی از نوع بی گلدانش ارزان تر بود اما نگاه مهرسیما مانده بود رویش توران خندیده و گفته بود آقا همین را بده دخترم میخواد توش گل بکاره و مهرسیما همیشه دوست داشت در خانه‌اش گل داشته باشد آه کشیده بود دلش دو بچه خواسته بود یک پسر و یک دختر مثل سعید و نغمه تک و تنها بودن خیلی سخت بود مثل خودش سعید خیلی خوشبخت بود که لااقل خواهری داشت گیرم با کلی اختلاف سلیقه با نوک انگشتانش روی شکمش نوشت چه خبر دو ضربه آرام به جایی زد که فکر کرد نوک انگشتان ظریف جنین است بعد کف دستش را روی همان قسمت گذاشت لحظه‌ای بعد دو ضربه آرام و محسوس به کف دستش خورد
نویسنده: شیوا پورنگ
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب شووآ نشر آموت از سری کتاب‌های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.