افق
product-details

سالتو نشر چشمه

نویسنده: مهدی افروزمنش انتشارات چشمه

کدکالا: 7350
بازدید: 914 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

گزیده ای از کتاب ادبی سالتو نشر چشمه... زانوهام میسوخت و سفیدی پام را پشنگه های خون قرمز کرده بود از ناخن پای راستم هم انگار که شیر خراب باشد خون چکه می کرد و نمی دانستم نگاهش کنم یا نه نمی خواستم سرم را بلند کنم دلایل خودم را داشتم از همه مهمتر غرورم بود و چشمهای قرمز شده‌ام یکهو صدایی داد زد بیان نادر پیداش کردم اینجاست بم بود و جذاب از آنهایی که انتظار داری از رادیو بشنوی نه از توی دستشویی نمور گند گرفته یک سالن ورزشی زهوار در رفته باز هم سرم را بلند نکردم شاید دستشویی را پیدا کرده بودند و شاید هم منظورشان کس دیگری بود به هیچ وجه منتظر کسی نبودم و حتی به یقین کسی هم پی من نمی گشت چند ثانیه صدایی نیامد بعد در آهنی جیغی کشید و باز تر شد دومی رسیده نرسیده گفت پسر تو معرکه... ادامه جمله اش را خورد و بهت زده گفت سیا این چرا این شکلیه باید سرم را بلند می کردم با اشک چشمام تار میدیدمشان دومی مرد چهارشانه قد کوتاهی بود که موش را به دقت یک جراح از چپ به راست شانه کرده بود و کنارش سیا بود با یک پالتوی نخودی رنگ و کفش‌هایی که کثافتای سقف را مثل آینه نشان می‌داد قد بلند و موی نقره‌ای کوتاه داشت که بالای صورت کشیده اش مرتب شده بود سیاه چیزی نمیگفت دوروبرم را نگاه کرد سه نفر بودیم دیگر شکی نداشتم که به خاطر من آنجا بودند نادر دستش را که به بینیش بود برداشت و آمد سمتم جلوم چمباتمه نشست انگار سالهاست می‌شناسدم دستش را روی شانه ام گذاشت و طوری پرسید مربیت کیه بچه که فکر میکردی مجبوری جوابش را بدهی عطرش کمی بوی گوه دستشویی را پس زده بود جواب ندادم حال حرف زدن نداشتم فقط نگاهش کردم بعد دست بردم ساک دستی پلاستیکیم را برداشتم تا قبل هر اتفاق دیگری بزنم بیرون با من بلند شد و باز پرسید مربیت کیه تو گویی آسمان دهان باز کرده و من و او افتاده بودیم بر آن موزاییک های جرم گرفته که وظیفه ازلی ابدی انسان را انجام دهیم گفت و گو او سوال بپرسد و من جواب بدهم بی حوصله گفتم مربی مربی چی گلف که نیومدی داشتی کشتی می‌گرفتی دیگه خوشم آمد گفتم مربی ندارم به رفیقش نگاهی کرد و از ته دل خندید بهم برخورده بود اما می دانستم که از پسشون بر نمی آیم پس خودم را زدم به بیخیالی و به هوای آبی به صورتم زدن چرخیدم  سمت شیرهای آب یکهو گفت ببین چی میگه میگه مربی ندارم این لعنتی میگه مربی ندارم بعد اینطوری کشتی میگیره نزدیکم بود صورت خیسم را که از دستهام درآوردم و کف سیمانی را قطره های آب تر کرد نفس هاش می خورد پشت گردنم قیافش دوستانه بود برگشتم تکیه دادم به دیوار روشویی رو به روی هم بودیم حداکثر دو وجب فاصله لبخند ریزی می زند خواستم چیزی بگویم که همان‌طور دوستانه گفت تو مربی ندارینگ مرگ من تو مربی نداری گفتم نه یعنی باور کنم که تو کشتی‌گیر به دنیا آمدی و بدون مربی اینطور مچ پا می گیری و بارانداز می کنی نمی توانست باور کند اصلا چه جوری اومدی اینجا بدون مربی کسی جلوم را نگرفت  وزن کشیدم اومدم چند سال کشتی میگیری اولین بارمه نگاهش خشک شد انگار چشمش به یک اثر کشف نشده باستانی افتاده بود یعنی اولین بار مسابقه میدم و گرنه قبلا چند بار رفته بودم باشگاه چمران و یک بار هم تمرین کردم بالاخره دهنش را باز و بسته کرد یعنی تو مربی نداری اولین بار هم هست مسابقه میدی اون وقت اینطوری کشتی میگیری میخوای باور کنم خوب باور نکن آمدم از درون بیرون که بازوم را گرفت پس چطوری زیرگیری یاد گرفتی برق چشم هاش می گفت میخوایم با هم رفیق شیم شاید هم من این طور فکر می‌کردم هرچه بود حسم می‌گفت بهش اعتماد کنم
نویسنده: مهدی افروزمنش 
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب سالتو نشر چشمه از سری کتاب های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.