افق
product-details

بگو ما هم بخندیم 1 نشر پیدایش

مولف شهرام شفیعی انتشارات پیدایش

کدکالا: 10452
بازدید: 873 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: سبک زندگی

گزیده‌ای از کتاب بگو ما هم بخندیم ۱ نشر پیدایش نان خامه ای سحر خانم ظرف نان خانه ای را جلوی مهمان ها گرفت بابای بهروز ممنونم من دوست ندارم مامان بهروز ممنونم من دوست ندارم داداش بهروز تشکر من هم دوست ندارم سحر خانوم بهروز جان تو چی بهروز من فقط ریاضی را دوست ندارم آبمیوه یک شب بچه ناپدید شد پدر و مادرش همه جا را گشتند امّا او را پیدا نکردند س هم همه جا را گشتم زیر تخت‌خواب بچه ۱۶ ظرف خالی آبمیوه پیدا شد آقای پلیس شما با دیدن ظرف های آبمیوه متوجه چیز مهمی شده‌اید معلوم است امشب بچه ی شما هر جا باشد لحافش را خیس میکند هسته هلو در یک جشن تولد خانم مهربانی به پسری گفت پسر جان چرا هسته هلو بیت را روی زمین می اندازیم پسر جواب داد چون که چند بار امتحان کرده‌ام هسته هلو به سقف اتاق نمی چسبد زبان درازی همه آدم ها از زبان درازی بدشان می آید چرا همه ما دیدیم که قورباغه اول به مگس زبان درازی میکند بعد او را می خورد تخم مرغ احمد آقا من رفتم مغازه خرید کردم موقع برگشتن پایم به سنگ گیر کرد به سختی خوردم زمین اما حتی یک تخم مرغ هم نشکست باورت می شود حسن آقا چطور چنین چیزی ممکن است احمدآغا معلوم من تخم مرغ نخریده بودم مشاوره خانمی پیش مشاوره خانواده رفت و گفت دستم به دامنت آن زندگی‌ام دارد از هم می‌پاشد من و شوهرم باهم قهریم حرف‌های ما را برای هم روی کاغذ بنویسیم و میچسبانیم به یخچال دیگر یخچالمان پر از یادداشت شده و دیگر جا ندارد مشاور خیلی ساده از خانم یک یخچال بزرگ تر بخرید چهارپایه آبریژن رفته بود تا ۴ پایه بلند همسایه را قرض بگیرد آقا بیژن می خواهم سقف آشپزخانه را برای زنم تمیز کنم اما چهارپایه شما خیلی لق است میترسم بیفتم و دستم بشکند همسایه خیالتان راحت باشد اصلاً جای نگرانی نیست این چهار پایه مخصوص شکستن گردن است چهار پایه مخصوص شکستن دست را یکی از همسایه ها برده و پس نیاورده شامپو صرفه جویی ترین آدمی که تو عمرت دیدی کیه دوستی دارم که قبلاً همیشه از شامپوی ضد سوزش چشم استفاده می کرد متاسفانه چشماش را در یک حادثه رانندگی از دست داد او صرفه جوترین آدمیه که توی عمرم دیدم چه ربطی داره آخه از وقتی یک چشمش را از دست داده دنبال شامپوی ضد سوزش یک چشم میگرده مادر همیشه مامان به پسرش را می‌گفت یک روز که مامان در خانه نبود پدر گفت پسرم را دفترچه و کتابت را بیاورد تا من دیکته ات را بگویم پسر گفت نمی‌توانم من عادت دارم فقط مامان دیگه ام را بگوید فکر کن من امروز مادرت هستم و هیچ فرقی با هم با مامان ندارم من می دانم که شما مامان نیستی و خیلی هم با مامان فرق داری چون مامان فقط می داند که شکلات ها کجاست
نویسنده: شهرام شفیعی
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب بگو ما هم بخندیم ۱ نشر پیدایش از سری کتاب های سبک زندگی را به شما دوستان توصیه می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.