افق
product-details

شرق بنفشه نشر مرکز

نویسنده: شهریار مندنی پور انتشارات مرکز

کدکالا: 10723
بازدید: 699 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

گزیده ای از کتاب شرق بنفشه نشر مرکز... شازده کوچولو را در قفسه ادبیات پیدا کردم همان نقطه ها همان رنگ زیر کلمه هایش بودند دوباره حرف ها را به هم چسباندم من به باور عشق دیگران محتاجم غبار متفرق تنم را بازگردانده مجموع می کند ارواح تنم را اگر مهر نورزید میمیرم باز و پراکنده میشوم به کوزه ها در سردابه های مخفی شراب سلام ارغوان به پسرها نگاه کردی ولی مرا نشناختی نمیدانی همه عصرها دورادور دنبالت می آیند که برسی خانه‌ات نترس نزدیک نمی‌آیند نمیترسم بگیرندم میترسم طوری بشود که تو بترسی از پنجره های خانه تان کدامشان مال اتاق توست همه آن پنجره های چوبی را که به شکل پنجره های خانه های قدیمی ایران بالای شان دارند دوست دارم چون بالاخره پشت یکی‌شان تو میخوابی پنجره ات همان سیاره کوچکی است که رویش یک گل سرخ روییده میان همه ستاره ها و معلوم نیست کدام شان است ولی چرا نوار چسب ها را از شیشه ها نمی کنید حالا که بمباران نیست دیگر اگر چسب های پنجره اتاقت را بکنی می‌توانند بفهمم توی کدام اتاق می خوابیم شبها نصف شب ها اگر درست به پنجره اتاقت نگاه کنم دعایم قبول می شود که خواب خوش ببینی بهت نمیاد که مثل بعضی از دخترها طره ها را از زیر روسری بریزی روی پیشانی ات پیشانی ات مثل ماه هست که وقتی عصر باران آمده و ابرها رفته اند درآمده راز را روی ماه نگذار همه میبینند کاشکی من در زمان یکی از پیغمبرها بودم جلو پایش زانو می زدم و راز مرا می گفتم آدم‌ها حالا دوست دارند رازها را خوار و خفیف کنند بی بی عطری مادرم یک چیزهایی حس کرده مریض است ولی مدام از من می پرسد چه دردی دارم دیشب خواب دیدم توی کوچه باریک و تاریک ای بودم مثل کوچه خودمان آسمان سیاه بود دیوارها آنقدر بلند بودند که سرشان پیدا نبود بعد صدای افتادن سنگ آمد دویدم سنگ می آمد از پشت بام ها می آمد سنگ ها می خوردند کف کوچه می ترکیدند به سر و شانه ام می خوردند دیوارهای دو طرف کوچه به هم نزدیک می شدند با دست های خونی ام زور میزدن به دو طرف که آنها را از من باز کنم چرق چرق صدای حرکت دیوارها می آمد صدای خنده و صدای سنگ می‌آمد گیر کردم لای دو دیوار داد زدم دیوارهای دو طرف به هم چسبیدند کاشکی زودتر بهار بشود بهار نارنج ها در بیایند این کتابخانه سه تا لیلی و مجنون دارد آنکه چاپ سنگی است امانت بگیر گفتم ای پیر می بینی چه رویای میبافت این جوان همه شان همین طور هستند دستشان به دانه گندم نمی‌رسد و آن وقت... نشنید پیر سایه شد در سایه نارنج گفتم این جوان هم روشنایی فراقش خاموش می شود همین که کام بگیرد وگرنه من صاحب سایه خواهم شد نوشته بود از بی بی عطری پرسیدم اگر توی خواب ببینم زیر پایمان دندان ریخته همه جا مثل دانه های شن صدای شکستنشان بیاید هر قدمی که برمی داریم یعنی چه گفت شگون ندارد من‌ میترسم ارغوان چرا نوار چسب های پنجره اتاقت را نکندی خیلی زیاد بود این خواهش من من از ته شهر از اتاقکی که به کوچه پنجره ندارد می آیم شما توی آن خانه بزرگ قشنگتون اصلاً نمی فهمید یعنی چه ساعت هایی که از خانه در می‌آیی بروی دانشگاه می‌دانم آمدنا دورادور مواظب هستم ولی تو انگار نه انگار که این نامه‌ها را خوانده‌ای و میدانی یکی از کتابدارها فهمیده که هر وقت تو میروی من پشت سرت راه می‌افتم گفت اگر یک بار دیگر از این غلطها بکنم کارتم را پاره می‌کند حالا صبر می کنم هفت دقیقه بعد از تو بیرون می‌آیم و می‌دوم تا نزدیکی هایت برسم
نویسنده: شهریار مندنی پور 
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب شرق بنفشه نشر مرکز از سری کتاب‌های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.