افق
product-details

نقاب نشر شقایق

نویسنده: زهره میرباقری انتشارات شقایق

کدکالا: 7419
بازدید: 851 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

کتاب نقاب از مجموعه کتاب های انتشارات شقایق می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: 
بالاخره اومدی. خیابان ها به خاطر پیروزی تیم ملی شلوغ بود مردم به کوچه و خیابان آمده بودند و شادی می‌کردند همانطور که فرزین با سرعت جلو می رود دو دستم را روی شانه هایش گذاشتم و ایستادم و با صدای بلند فریاد زدم ایران... ایران... او هم با بوق زدن ریتمیکش من را همراهی کرد. صدای بوق اتومبیل ها و موتورسوارها شهر را پر کرده بود در یکی از خیابان‌ها چشمم به حسام و علیرضا افتاد پیاده شدیم و با خوشحالی همدیگر را بغل کردیم و خندیدیم و بعد هم با بقیه جوان ها مشغول شادی و پایکوبی شدیم حساب زمان به کلی از دستم رفت وقتی فرزین کنارم آمد و ساعتش را جلوی چشمم گرفت برق از سرم پرید. ساعت از یک نیمه شب گذشته بود نگاهش کردم و گفتم چرا زودتر نگفتی آنقدر مشغول بزن و بکوب بودی که به اشاره های من توجه نمی کردی خیلی خوب الان میریم. حسابمون رسیده است. با طعنه گفتم نترس خانم کوچولو من هواتو دارم... به طرف بچه ها رفتم و از آنها خداحافظی کردم و سپس راه افتادیم در راه زیر گوشش گفتم پسر دارم از گشنگی جون میدم یه جا نگه دار چیزی‌ بخوریم سرش را برای لحظه‌ای برگرداند و گفت. اخلاقش رو که میدونی بهتره بریم خونه مطمئنم شام برامون نگهداشته نذار عصبانی بشه. با خنده گفتم پسر به این بزدلی ندیده بودم خوب عصبانی بشه مگه دفعه اولمونه که عصبانیتش رو میبینیم آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.... بعد دوباره ضربه ای به شانه زدم و گفتم نگهدار پیتزاش حرف نداره. مقابله در پیتزا فروشی نگه داشت هر دو پیاده شدیم لبخند زنان مشتی آرام به بازویش زدم و گفتم جواب مامان با من بچه مثبت. بعد هر دو داخل مغازه رفتیم و سفارش پیتزا دادیم همه جا حرف از فوتبال بود مقابل تلویزیون روی صندلی نشستم و تا حاضر شدن پیتزا صحنه های زیبای فوتبال را تماشا کردیم وقتی پیتزا روی میز گذاشته شد نفهمیدم چطوری شروع کردم فرزین برای چند لحظه خیره به من نگاه می کرد و بعد با خنده گفت. به پاخفه نشی. مگه از قحطی اومدی. با دهان پر گفتم جون تو داشتم میمردم. و دوباره به خوردن ادامه دادم همین که برش آخر پیتزا را به دهان گذاشتم روبه فرزین کردم و گفتم پسر عجله کن بدون اینکه حرفی بزند سری تکان داد و به خوردن ادامه داد. بالاخره طاقت نیاوردم در حالی که دستم را پاک می کردم دوباره گفتم زود باش. و بعد از چند لحظه نوشابه اش را به دستش دادم و گفتم بقیه رو تو را بخورد دیر شد. نوبت ما که رسید دیر شد. از پیتزا فروشی تا سر خیابان یک نفس بوق زدیم جیغ کشیدیم و هرچه انرژی داشتیم فریاد کردیم. نزدیک خانه که رسیدیم به فرزین گفتم موتور و خاموش کن صداش همسایه ها رو بیدار میکنه. موتور را خاموش کرد هر دو پیاده شدیم و آرام تا پشت در خونه رفتیم دست در جیبم کردم فرزین به دیوار تکیه داد و برایم قلاب گرفت من هم از دیوار بالا رفتم و با دقت نگاهی به حیاط انداختم کسی در حیاط نبود چند قدم به سمت راست رفتم و آرام پریدم توی باغچه. بعضی بی صدا بلند شدم و خودم را تکان دادم و پاورچین به طرف در حیاط رفتم و در را باز کردم. فرزین موتور را داخل آورد و گوشه حیاط گذاشته اند هر دو بی صدا از کنار حوض رد شدیم عکس ماه در آب افتاده بود دلم میخواست کنار حوض می‌نشستم و سر و صورتم را صفای می دادم اما می دانستم با کوچکترین صدایی مادرم بیدار می‌شود و غرولند می کند.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.