افق
product-details

هلما نشر شقایق

کتاب هلما انتشارات شقایق

کدکالا: 7421
بازدید: 905 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

عنوان: خرید کتاب هلما انتشارات شقایق
 کتاب هلما از مجموعه کتابهای انتشارات شقایق می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. از صبح در مورد تصمیمی که گرفته بود فکر کرده و تنها به یک نتیجه رسیده بود و آن اینکه از زندگی منصور بیرون برود تا مانع رسیدن او به آرامش نباشد. دو سال با هم زندگی کرده بودند و حالا میرفت و نتیجه افکارش را برای او که روزی با عشق و امید و همسری اش در آمده بود بازگو کند. اما دلشوره بر دلش چنگ می کشید و سرسختانه سعی در بر هم زدن همان اندک آرامشی داشت که با تلقین و سعی بسیار برای خود حفظ می کرد. کلید را در قفل چرخاند اما هنوز هم مردد بود. می خواست همه چیز را تمام کند و خط بطلانی بر همه چیز بکشد شاید هم فقط احساسش را مچاله کرده و دور بیندازد. از راهروی کوچک خانه گذشت و از دو پله سنگی بالا رفت. هنوز به سالن نرسیده بود که صدای خنده ای زنانه گوش هایش را پر کرد‌. صدایی که چون زلزله ای ناگهانی تار و پودش را به شدت لرزاند‌. طبق عادت همیشگی که سعی داشت خوش‌بین باشد لبخندی زد و گفت حتماً مژگانه که اومده به منصور سر بزنه.... اصلاً اینطوری بهتر شد چون میتونم در مورد تصمیمم با اونم صحبت کنم... به هرحال خانواده‌اش هم باید در جریان باشند که بعدها نگن ما را به حساب نیاوردید و خودتون هر کاری خواستید کردید. ابتدا در زد و سپس دستگیره را پایین کشید و در را گشود و با لبخندی که زیبایش را دو چندان می‌کرد پا به داخل سالن گذاشت. اما این لبخند به سرعت از صورت رنگ پریده اش محو شد و جای خود را به بهت و ناباوری داد نه امکان نداره فقط من دارم خواب میبینم.... خواب نه این یه کابوسه. پلک هایش را روی هم گذاشت و محکم فشرد و زیر لب گفت بیدار شو.یا ا... زود باش بیدار شو. اما بار دیگر با باز کردن پلک هایش همان صحنه منفور را دید که پنجه بر قلب خسته اش کشید و اشکش در آمد. نمی دانست با آن دختر کم سن و سال که وقیحانه نگاهش میکرد چشم بدوزد یا به منصور که حتی نمی‌خواست لباس هایش را بپوشد و خودش را جمع و جور کند. با نگاهی دقیق به چشمهای او فهمید باز هم زیر قولش زده و حال طبیعی ندارد. سرش را پایین انداخت و برگشت تا برود که صدای مستانه ی او را شنید. صبر کن.. می خوام به هم معرفی تون کنم... برگشت و نفرت چشم‌هایش را بر چهره او ریخت اما او حالش خراب تر از آن بود که این تنفر را ببیند و حس کند. بلند شد و با لبخندی کریه به سوی او آمد و در حالی که توان ایستادن نداشت به در تکیه داد و گفت. این خانم که میبینی... با پوزخند میان حرف او پرید.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب‌ کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم مي‌سازد. معمولا هيچ گزينه‌اي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نمي‌تواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ به‌خصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتاب‌کمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماه‌هاي پاياني سال براي بچه‌هاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتاب‌هايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان مي‌شود. بانک کتاب بيستک با تخفيف‌هاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانش‌آموزان و کنکوري‌هاي عزيز شرايط ويژه‌رقم زده است.