افق
product-details

مهتاج نشر قطره

نویسنده: عبدالمجید نجفی انتشارات قطره

کدکالا: 7469
بازدید: 892 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

عنوان: مهتاج نشر قطره
کتاب مهتاج از مجموعه کتاب های انتشارات قطره میباشد. در ادامه قسمت هایی از فصل یک کتاب را مطالعه خواهید کرد. روزی که مهتاج مرد یک روز ابری بود ابرها پایین آمده بودند و فاصله چندانی با پشت بام خانه های قوطی کبریتی نداشتند. ابتدا سکوت چون بختکی بر در و دیوار محل فرود آمده بود. مهتاج شده بود بغض گلوی زن و مرد و پیر و جوان. سرها پایین و دکان ها بسته. سر بن بست رضا بقال همه منتظر بودند. دود سیگار به هم  می آمیخت و  بالا می رفت. وقتی اصف بنا با مهدی و چند سیاه پوش بیرون آمد صدای جیغ زنی از یکی از پشت بام های مه آلود سکوت را شکست بعد همهمه ای خیس موج برداشت. آن وقت ناله ها به سرعت در هم شد و به شکل تسلیت گویی های گنگ سرازیر شد. غم آخرت باشد کبلایی. خدا رحمت کنه. روحش شاد. آصف خود جنازه‌ای بود در میان جمع‌. یک سر و گردن بالاتر از همه با موی سر و ریش سفید و ابروهای پرپشت. چشم های گود افتاده و اشک بار. کت و شلوار سیاه رنگ باخته به تن. با انگشتان درازش مچ دست مهدی را گرفته بود. مهدی شلوار کتانی طوسی با بادگیر سرمه ای تنش بود. تازه داشت ریش کرک وارش از دو طرف صورتش سبز می شد. ده سال از مهتاج کوچکتر بود. با چشم های بادامی و قیافه مغولی هاج و واج آدم‌ها را نگاه می کرد. سیل جمعیت راه افتاد باید می رفتند مسجد میرآقا. محتاج از سر شب توی شبستان مسجد بود داخل تابوت چوبی. چراغ مهتابی سبز ایوان مسجد برای او روشن بود. لا اله الا الله. جنازه سبک بود مه غلیظ تر شده بود. برخی از زنها با صدای بلند می گریستند. اشک های بی صدا از چشم های گود اصف بر گونه‌های تکیده اش جاری بود. جمعیت پیچ خورد و از مقابل دبستان حکمت راه سربالایی قبرستان حاج ستارخان را در پیش گرفت. بلند بگو لا اله الا الله. مردان به نوبت چهار بازوی تابوت را بر شانه های خویش جابجا می کردند. این چند سال آخر شبحی بود مهتاج. انگار سایه ای چادر به سر بود. با صورت قاق و سنگ شده. آمد و می رفت. سر و صدای بچه های بازی با نزدیک شدن او فرو می نشست‌ میرفت نانوایی به هوای گرفتن دو تا نان سنگک یا می‌رفت دوکان اسماعیل. برای خریدن سبزی آش و گوجه ‌فرنگی و کدو بر خلاف زن ها سر کوچه یا بیخ دیوار مدرسه پا شل نمی‌کرد به گپ و گفت و درد و دل ها و غیبت های بی پایان. هر چه بود محتاج همه زندگی پدرش بود. آصف بنا از چند سال پیش نرسیده به سه راهی شمس مغازه کوچک ابزار فروشی داشت. پک های عمیقی به سیگار لاغر باریک هما بیضی می‌زد و چشم می دوخت به میوه‌های طبق داران که در آن سوی خیابان زیر چادر برزنتی پشت دیوار درمانگاه به ردیف کنار هم میوه می فروختند. می دانست مهتاج انار و زال زالک خیلی دوست دارد. حالا او بی مهتاج ترین پدر روی زمین بود. وقتی که داشت توی مرده‌ شور‌خانه...
نویسنده عبدالمجید نجفی
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس به‌صورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش می‌دهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.