افق
product-details

گرسنه نشر نگاه

نویسنده: کنوت هامسون و مترجم: احمد گلشیری انتشارات نگاه

کدکالا: 7470
بازدید: 916 بار
وضعیت: بزودی
مجموعه اصلی: داستان و رمان
زیرمجموعه: ادبیات و داستانی

گزیده ای از کتاب ادبی گرسنه نشر نگاه... تموم اتفاقای که اینجا برای من پیش اومده وقتی بوده که با شکم گرسنه تو کوچه ها و خیابان های شهر اسلو سرگردون بودم کسی تا توی این شهر عجیب و غریب زندگی نکرده باشه نمیدونه چه جهنم دره ای یه تو اتاق زیر شیروانی بیدار دراز کشیده بودند که صدای زنگ ساعت یه جا توی طبقه های پایین ساعت ۶ صبح را اعلام کرد دیگه هوا نسبتاً روشن شده بود و رفت و آمد تو پلکان داشت شروع می شد طرف چپ در اتاق به جای کاغذ دیواری ورق روزنامه‌ای مورگن بلادت قدیمی چسبانده بودن و من میتونستم پیام مسئول فانوس‌های دریایی رو بخونم درست کنار اون هم برای یه نون تازه تبلیغ کرده بودند عکس یه دونه تپل و گنده رو انداخته بودن زیرش نوشته بودن نونوایی فابیان السن همین که دیگه کاملا بیدار شدم مثل همیشه رفتم توی این فکر که چه می شد اگر امروز موضوع پیش می اومد که مایه دلخوشی من می شد مدتی بود که زندگی عرصه رو به من تنگ کرده بود اسباب و اثاث زندگیم و یکی پس از دیگری برده بودم پیش عمو تو مغازه کارگشایی گرو گذاشته بودم هر روز از عصب ای تر و تندخو تر می شدم خیلی از روزها بود که وقتی چشم باز میکردن چنان سرگیجه داشتم که ناچار می‌شدند همانطور تا شب طول رختخواب بمونم البته گاهی که بختم میزد با چاپ مقاله‌ای توی یکی از روزنامه ها ۵ کرونی پول یا بیشتر کار می کردم هوا داشت روشن تر می شد و من ششدانگ حواسم رفته بود تو آگهی‌های بغل در حتی میتونستم خطوط نازک و مسخره ای رو بخونم که باش نوشته بودن کفن فروشی خانم آندرسن دست راست در اصلی این موضوع مدت زیادی منو آروم کرد وقتی ساعت طبقه پایین  ۸ ضربه نواخت از جا بلند شدم و لباس پوشیدم پنجره رو باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم یه بند رخت و یه زمین بیغوله دیده می‌شد در انتهای زمین بقایای یه دکون آهنگری سوخته خودنمایی می کرد که چند عمله داشتن تمیزش می‌کردند آرنجهامو تکیه دادم به درگاه پنجره و به آسمون خیره شدم به خودم گفتم امروز هوا صافه فصل خزان رسیده یعنی اون وقت سرد و مطبوع سال که همه چی رنگ عوض میکنه و می میره سر و صدای خیابان‌ها اوج می‌گرفت و من و به بیرون رفتن دعوت می‌کرد این اتاق خالی که کف آن چیزی نمونده بود با هر قدم فرو بریزه حال و هوای تابوت سرهم‌بندی شده رو داشت نه قفل حسابی داشت نه اجاق معمولا جوراب هامو زیر دشک پهن می کردم تا صبح کمی خشک شده باشه تنها چیز قشنگ اتاق یه صندلی گهواره ای جمع و جور و قرمز بود که شبها روش می‌نشستم چرت میزدم و خودمو به دست انواع فکر و خیال می سپردم وقتی باد شدید می شد و در رو به خیابون ساختمان باز می‌ماند زوزه های عجیب و غریبی بود که از در و دیوار و کف اتاق می شنیدم و دیوارها و ورقهای روزنامه مورگن بلادت بغل دیوار شکاف‌هایی پیدا می‌کرد که دست آدم توش می رفت از پشت پنجره اومد عقب و رفتم بغل تخت دستمال بسته کوچولومو باز کردم ببینم برای صبحانه چیزی توش مونده یا نه دیدم چیزی نیست این بود که باز برگشتم پشت پنجره
نویسنده: کنوت هامسون 
مترجم: احمد گلشیری
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب گرسنه نشر نگاه از سری کتاب‌های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.